معنی بسیار زیاد و خیلی
حل جدول
فت، فراوان
زیاد و بسیار
فراوان
بسیار و زیاد
فراوان
بسیار زیاد
اورت
مقدار بسیار زیاد
هنگفت
فارسی به عربی
نهایه
فارسی به انگلیسی
Abysmal, Exceedingly, Gigantic, Hugely, Measureless, Numberless, Overmuch, Supremely
لغت نامه دهخدا
خیلی. [خ َ / خ ِ] (ق) بسیار. بس. فراوان. بغایت. بی نهایت. (ناظم الاطباء). بسیار مطلق. (یادداشت مؤلف). این کلمه به این معنی مستعمل قدماء نبوده است و اصل آن از «خیل » بمعنی گروه اسبان و سواران و یاءوحدت است و عبارت «اندک اندک خیلی گردد و قطره قطره سیلی » در گلستان سعدی بهمین معنی است نه بمعنی بسیار که امروز مصطلح است. (یادداشت مؤلف):
ابرغم دیشب گذاری بر من بیمار کرد
بر سرم خیلی ستاد و گریه ٔ بسیار کرد.
حمیدی (از آنندراج).
- امثال:
خیلی آب می بردتا این کار بشود، یعنی چندین امر در این میان واقع میشود تا این کار انجام شود و این مثل در مقام تعذر و غرابت امری است.
چون یافتند مردم دیده سراغ تو
این خیلی آب برد که بردند پی در آب.
نعمت خان عالی (از آنندراج).
- خیلی خوب، بسیار خوب. بسیار عالی. بسیار نیکو.
- خیلی دست داشتن در جائی، بسیار یار و رفیق داشتن. خیلی همراه و مرید داشتن.
- خیلی دست داشتن در کاری، ماهربودن و متبحر بودن در آن.
- خیلی زود، بسیار زود. مقابل خیلی دیر.
|| مدتی. (ناظم الاطباء).
خیلی. [خ َ / خ ِ] (ص نسبی) مهتر اسبان (یادداشت مؤلف):
یکی کرباس خرجی داد کان را
نپوشد هیچ خیلی و بکیجی.
سوزنی.
فرهنگ عمید
فراوان، بسیار،
(قید) زیاد،
(قید) زمانی زیاد،
(قید) چندان،
واژه پیشنهادی
مترادف و متضاد زبان فارسی
بس، بسی، بسیار، جزیل، زیاد، کثیر، وافر، بینهایت، بغایت، فراوان،
(متضاد) اندک، شماری، عدهای، گروهی،
(متضاد) کم، قلیلی
فرهنگ واژههای فارسی سره
بسیار
فرهنگ فارسی هوشیار
بسیار، بس، فراوان، بی نهایت
معادل ابجد
951